در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.
و گفت:
دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.
شنبه 5 مرداد 1392
ღسجادحسین پورღرضاپورمرادیღ
1:36 قبل از ظهر ![](http://m-qaleb.com/Templates/free/M-QaLeB/blogfa/simple/love/41-60/001162747/images/icon_tag.png)